عشق را زير باران بايد جست...
چتر ها را بايد بست
زير باران بايد رفت
فکر را خاطره را زير باران بايد برد
باهمه مردم شهر زير باران بايد رفت
دوست را زير باران بايد ديد
عشق را زير باران بايد جست
زير باران بايد چيز نوشت
حرف زد
نيلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آبتنی کردن در حوضچه اکنون است
«سهراب سپهري»
در يک روز سرد پاييزي يعني دوم آذر ماه سال 1358 در تهران متولد شدم. شهري که بعدها در آن ازدواج کردم و هماکنون در آن زندگي ميکنم. در سال 1384 پس از حادثهاي که در زندگيم رخ داد، تصميم گرفتم با نام مستعار «دختري از جنس باران» سايتي ايجاد کنم که دردها، شاديها، فرياد ها و سکوتهايم را در آن بنويسم .... {ادامه}...
وقتی باران می بارد چقدر روز و روزگارم قشنگ می شود... امروز در این باران پاییزی چقدر بوی پیراهنت را قشنگ تر و دوست داشتنی تر از قبل حس میکنم.... {ادامه}...
دوستت دارم ای خوب!
تو را که همچون خورشید، هر صبح به کوچه ام سر می زنی
گاهی چون گیاهی تازه روییده قدم بر شانه ام می گذاری، قد می کشی و صدایت مثل هیاهوی کودکی فضای خانه ام را پر از نور و عشق می کند؛ و گاهی چون کوهی سترگ پناهگاه آوارگی هایم می شوی...... {ادامه}...